سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته پس از نمازظهر نزدم آمد و گفت : . . . ای محمّد ! هرکس با جماعت بودن را دوست داشته باشد، خداوند و همه فرشتگان دوستش خواهند داشت . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 87 دی 11 , ساعت 11:45 صبح

در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست .

دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند .

پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ،

از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست .

نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند .

کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم .

می رود تا شاید خبری را برایم بیاورد

ولی

هرگاه باز می گردد در چشمانش سنگینی غمی را حس می کنم ،

چیزی نمی گوید و پر می کشد .

می داند اگر بگوید خبری از مسافر تو نبود اشک هایم سرازیر می شوند .

من به شقایق هایم آب نمی دهم

                                آنها با اشکهایم پرورش یافتند .

 

آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو های عشقت را به من تابیدی

آفتابی شود

ولی سالهاست که آسمان دهکده ام ابری است و می بارد .

ای بهار زندگیم ! بیا ،

بیا تا پنجره ام از من خسته نشده ،

بیا تا گلهایم با من قهر نکرده اند .

بیا تا کبوترم حرفی برای گفتن داشته باشد ،

بیا تا آسمانم آفتابی باشد ،

بیا و به این انتظار پایان ده!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ